اکبر هاشمی رفسنجانی در سوم شهریور ۱۳۱۳ (برابر با ۴ اوت ۱۹۳۴) در روستای بهرمان شهرستان رفسنجان و در خانوادهای نسبتاً ثروتمند به دنیا آمد. او یکی از ۹ فرزند میرزاعلی هاشمی بهرمانی و ماهبیبی صفریان است. پدرش با اندکی تحصیلات حوزوی از باغداران و تاجران پسته بهرمان از توابع بخش نوق رفسنجان بود. در ۵ سالگی تحصیل را از مکتبخانهای در نوق آغاز نمود. در سن ۱۴ سالگی به قم رفت و به تحصیل علوم دینی پرداخت. اساتید وی در حوزه علمیه قم سید حسین طباطبایی بروجردی، روحالله خمینی، سید محمد محقق داماد، محمدرضا گلپایگانی، سید محمدکاظم شریعتمداری، عبدالکریم حائری یزدی، شهابالدین نجفی مرعشی، محمدحسین طباطبائی و حسینعلی منتظری بودهاند.[۵][۶] در آنجا تحت اثر تعلیمات روحالله خمینی به سیاست روی آورد و به مخالفت با حکومت محمدرضا شاه پهلوی و انقلاب سفید او پرداخت. با تبعید روحالله خمینی، نقش هاشمی در مبارزه با شاه و نمایندگی خمینی در داخل کشور پررنگتر شد. با وجود نگرش ضد غربی انقلابیون، او سفرهای زیادی از ژاپن در شرق تا ۲۰ ایالت از ایالات متحده در غرب نمود.[۷] در سال ۱۳۳۷ با عفت مرعشی که دختری از خانواده روحانی و از نوادگان سید محمد کاظم طباطبایی یزدی است ازدواج نمود. ثمره این ازدواج ۵ فرزند به ترتیب به نامهای فاطمه، محسن، فائزه، مهدی و یاسر است. دو دختر او با دو پسر حسن لاهوتی اشکوری امام جمعه سابق رشت و از دوستان او در زندان، (که یکی پزشک و دیگری دندانپزشک است) ازدواج کردند. از بین دختران او تنها فائزه هاشمی وارد سیاست شد و یک بار نمایندهٔ مجلس شورای اسلامی شد. فاطمه هاشمی از ابتدای تأسیس بنیاد امور بیماریهای خاص ریاست آن را برعهده دارد و محسن هاشمی رئیس سابق مترو تهران بودهاست و سپس معاون عمرانی دانشگاه آزاد اسلامی گردید. مهدی هاشمی نیز مسئولیتهایی مانند ریاست سازمان بهینهسازی مصرف سوخت و ریاست مرکز تحقیقات دانشگاه آزاد اسلامی را برعهده داشتهاست.[۵][۸][۹]
دوران مبارزه پیش از انقلاب
اکبر هاشمی رفسنجانی یکی از چهرههای تأثیر گذار در روند انقلاب ایران و همچنین دوران پس از آن تا امروز است.[۱۰] آشنایی و دوستی او با روحالله خمینی از اواخر دهه سی شمسی آغاز شد؛ ولی فعالیت سیاسی خود را از سال ۱۳۴۰ آغاز کرد. او در دوران قبل از انقلاب، بسیار به خمینی نزدیک بود.[۱۱]
هاشمی پیش از انقلاب، یکی از مخالفان برنامههای نوگرایانه شاه (انقلاب سفید) شناخته میشد. با تبعید روحالله خمینی، رفسنجانی در ایران ماند و مخالفتهایش با این برنامهها افزایش یافت. این مخالفتها سرانجام به دستگیری و زندانی شدن او منجر شد.[۱۲] در مجموع و از سال ۱۳۳۷ تا سال ۱۳۵۷ هاشمی رفسنجانی ۷ بار و مجموعاً ۴ سال و ۵ ماه به جرم فعالیت مخفیانه علیه حکومت پهلوی به زندان افتاد.[۶]
اگرچه در بعد فردی عمده فعالیت مبارزاتی وی پیش از انقلاب را سخنرانیهای مختلف و کارهای انتشاراتی تشکیل میدادند[۶] ولی روحالله خمینی در دوران تبعید، نقش مدیر مالی مبارزات انقلاب و نیز ارتباط با سایر گروههای انقلابی را نیز بر عهده وی گذاشته بود.[۱۳]
از جمله گروههایی که پیوندهای عمیقی با هاشمی داشتند، حزب مؤتلفه اسلامی بود که مسئول ترور حسنعلی منصور شناخته میشد. همین ارتباطات یکی دیگر از دلایل دستگیریهای او بود. در زندان او فرصت یافت تا با سایر گروههای مخالف شاه آشنا شود. هاشمی در آغاز دهه پنجاه، به گروه مارکسیست اسلامی مجاهدین خلق ایران پیوست؛ ولی خیلی زود آنان را ترک کرد و به فعالیت اقتصادی بساز و بفروشی آپارتمان در تهران روی آورد.[۱۴]
از پیروزی انقلاب تا مرگ خمینی
مراسم سوگند نخست وزیری مهدی بازرگان
پس از پیروزی انقلاب او یکی از اعضای شورای انقلاب اسلامی شد. او از بدو تشکیل این شورا، یکی از قدرتمندترین چهرههای آن بود. همچنین او مدتی معاونت و سپس سرپرستی وزارت کشور را بر عهده گرفت.[۱۵]
او یکی از ۲۸ عضو اولیه و مؤسس جامعه روحانیت مبارز (یک تشکل راستگرای سنتی)[۱۶] و همچنین یکی از اعضای مؤسس حزب جمهوری اسلامی در سال اول پس از انقلاب بود.[۱۷] سالها بعد، باز او بود که درخواست انحلال این حزب را به روحالله خمینی داد.[۱۸]
او از سایر بازیگران صحنه سیاست ایران در آن دوره، ذکاوت سیاسی بیشتری داشت.[۱۹] این توانائی به همراه اعتماد کاملی که روحالله خمینی به هاشمی داشت، دو عامل اصلی افزایش روزافزون قدرت او در نظام پس از انقلاب بود. در آن دوره او نزدیکترین فرد به رهبر بود و نقش «چشم و گوش» رهبر را ایفا میکرد.[۲۰] به گفته گلد به کمک هاشمی بود که سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷ شکل گرفت.[۱۰]
با وقوع بحران گروگانگیری در سفارت آمریکا بهوسیله دانشجوبان پیرو خط امام در سال ۱۳۵۸، هاشمی رفسنجانی از آن بهعنوان «یکی از بزرگترین اقدامات سازنده در تاریخ کشور» یادکرد. با اینحال او در دهمین سالگرد پیروزی انقلاب در یک مصاحبه گفت که با توجه به تجارب این سالها «گروگانگیری اشتباه بود.»[۱۵]
نخستین قانون انتخابات پس از انقلاب با مشارکت او تدوین شد[۲۱] و پس از برگزاری اولین انتخابات مجلس به مجلس راه یافت[۲۲] و با آغاز کار مجلس در ۷ خرداد ۱۳۵۹ اولین رئیس مجلس شورای اسلامی ایران شد[۲۳] در بهار سال ۱۳۶۰ در عزل ابوالحسن بنیصدر از فرماندهی کل قوا و سپس تصویب طرح عدم کفایت سیاسی او نقشی تعیین کننده داشت.[۲۴]
در تابستان ۱۳۶۰ او بود که اعتراض مجلس را به وتوی یکی از مصوباتش توسط شورای نگهبان به اطلاع روحالله خمینی رساند[۲۵] و توانست برای اولینبار، راهکار قانونیای برای اجرایی شدن قوانینی که توسط شورای نگهبان خلاف شرع دانسته شده بود ایجاد کند. راهکاری که بعدها به تشکیل مجمع تشخیص مصلحت نظام به ریاست خودش منجر شد.[۲۶] در بهار ۱۳۶۵، هاشمی نقش فعالی در ماجرای ایران-کنترا داشت؛ ولی این مذاکرات با افشاگری سیدمهدی هاشمی با شکست مواجه شد. سیدمهدی هاشمی مدتی بعد اعدام شد، ولی از بعد داخلی رفسنجانی بازنده ماجرا بود.[۲۷]
بدون تردید، این هاشمی بود که راه را برای رهبری سیدعلی خامنهای در خبرگان هموار کرد.[۳۴] هاشمی در مجلس خبرگان خاطرهای تعریف کرد که بر اساس آن روحالله خمینی در زمان حیات خود جانشینی خامنهای بر منصب رهبری را تأیید کردهبود.[۳۵] او با کمک خامنهای، تغییرات لازم در قانون اساسی را بهگونهای اعمال کرد تا با شرایط علی خامنهای تطابق داشتهباشد.[۳۶] برای نمونه شرط مرجعیت برای رهبر با تلاش او از قانون اساسی ۱۳۵۸ حذف شد.[۳۷] رهبر شدن خامنهای از دید او «یک خبر خوب برای مردم» بود.[۳۶] همزمان با آغاز دوران رهبری علی خامنهای، هاشمی نیز به ریاست مجمع تشخیص مصلت نظام منصوب شد.[۳۸] رشد قدرت هاشمی در سالهای پس از درگذشت روحالله خمینی حداقل تا سال ۱۳۷۴ ادامه یافت. در واقع او خود را به عنوان معمار و مجری ایران نوین معرفی کرد و لقب «سردار سازندگی» را ازآن خود ساخت. قدرت اجرایی کشور منحصراً در دست او بود و خامنهای ضعیفتر از آن بود تا بتواند نقشی که پیش از او روحالله خمینی بازی میکرد را ایفا کند.[۳۹] خامنهای به وضوح از نظر فره و مقبولیت نسبت به هاشمی ضعیفتر بود.[۳۵] در طول سالهای بعد و دوره اول ریاستجمهوری هاشمی، رهبر واقعی کشور او بود. درواقع این هاشمی بود که در آن دوره سیاستهای کلی نظام را تعیین میکرد.[۴۰]
از دید غربیها اگرچه دوره اول ریاست جمهوری هاشمی یکی از دورههای تاریک کشور از نظر نقض حقوق بشر بود،[۴۱] ولی حضور یک روحانی فرصتطلب و با دیدگاههای کمتر سنتی در راس هرم قدرت در ایران، باعث شد تا حکومت مشروعیت بیشتری کسب کند.[۴۲]
در دور دوم ریاست جمهوری و در طول دهه هفتاد، او بارها نشانههایی از تمایل دولت خود به ایجاد نوعی از رابطه با ایالات متحده را نشان داد؛ ولی همواره با شکست مواجه شد.[۴۳] سرانجام در اواخر دور دوم ریاست جمهوری او، دادگاهی در آلمان که به پرونده ترور میکونوس رسیدگی میکرد، طی حکمی علی خامنهای و هاشمی رفسنجانی را به دادن دستور این ترور متهم کرد. این حکم موجب بحرانی میان ایران و اروپا شد. بحرانی که تا دوره ریاست جمهوری محمد خاتمی ادامه یافت.[۴۴]
همزمان کارگزاران حکومتی هاشمی، (راست مدرن) نگرش جدیدی از اسلام را به مردم معرفی کردند. این دوران، دوره تقابل دو چهره کاملاً متفاوت از اسلامگرایان بود.[۴۵] با آغاز دور دوم ریاست جمهوری هاشمی، او از تمام انرژی و ظرفیت سیاسی خود استفاده کرد تا میان این دو چهره متفاوت آشتی برقرار کند. او از نفوذ خود بر روحانیون سنتی نیز برای برقراری این تعادل استفاده میکرد.[۴۶] در برنامههای اقتصادی و فرهنگی نیز هاشمی بهدنبال تغییر ساختار حکومت دینی به قالبی کارآمدتر بود.[۴۷] او تلاش کرد تا به حاکمیت حکومت بر افکار و زندگی عمومی مردم خاتمه داده و تغییرات اقتصادی-اجتماعی زیادی را نسبت به دوران جنگ با عراق بهوجود آورد.[۴۸]
در این میان، جناح راست سنتی به رهبری خامنهای با آنکه بازسازی اقتصاد کشور با سیاست هاشمی را تأیید میکرد، ولی سیاست فرهنگی و تمایل او به ظواهر غربی را تحمل نمیکرد. بهتدریج محافظهکاران در جهتگیریهای سیاست خارجی با هاشمی اختلافات پیچیدهای پیدا کردند. از یک سو از دید آنان آرامش و بازسازی پس از جنگ و توسعه اقتصادی دوره هاشمی قابل قدردانی بود، ولی از سوی دیگر، آنان نگران عادی سازی روابط با غرب و تهاجم فرهنگی به کشور بودند.[۴۹] به گمان آنان، سیاستهای هاشمی در جهت آرمانهای خمینی و تشیع نبود.[۵۰]
در این ساختار پیچیده جناح چپ که برخلاف سایر جناحها از داشتن یک رهبر قدرتمند (مانند هاشمی و خامنهای) در راس خود محروم بود، قدرت خود را از دست داده[۵۱] و به تدریج صحنه سیاسی کشور را واگذار کرده بود.[۵۲] با اینحال در دوران ریاست جمهوری هاشمی، او تأکید داشت که «هر کسی در خط امام است با ما اختلافی ندارد». به استناد همین اندیشه وزرایی از جناح چپ نیز در کابینه او حضور داشتند.[۵۳]
در چنین شرایطی بود که گروه شبهه نظامی انصار حزبالله بهتدریج شکل گرفت.[۴۵] گروهی که با جناح راست و سیدعلی خامنهای ارتباط داشت.[۵۴] خامنهای که از تابستان ۱۳۷۱ و همزمان با طرح مبحث تهاجم فرهنگی، در تلاش بود تا از قدرت هاشمی به نفع خود بکاهد،[۵۵] در اختلافات میان هاشمی با محافظهکاران، طرف محافظهکاران را گرفت و مهرههای نزدیک به هاشمی را یکییکی برکنار کرد.[۴۰]
با نزدیک شدن به پایان دور دوم ریاست جمهوری، کمیسیون فرهنگ و ارشاد مجلس شورای اسلامی تلاش کرد تا اصلاحیهای را به تصویب برساند که بر اساس آن، هاشمی بتواند برای سومین بار پیاپی در انتخابات ریاست جمهوری شرکت کند. این اقدام بیدرنگ مورد اعتراض قرار گرفت.[۵۶] هاشمی نیز تصمیم گرفت ابتکار عمل را از دست ندهد و همگام با اصلاحطلبان مسیر اصلاحات را انتخاب کرد.[۱۹] او ابتدا برای مدت چند ماه تلاش کرد تا میرحسین موسوی را ترغیب به شرکت در انتخابات کند؛ ولی پس از اینکه او نامزدی در انتخابات را نپذیرفت، هاشمی از نامزدی سید محمد خاتمی (که پس از خروج از کابینه در سال ۱۳۷۰ همواره مشاور او بود) حمایت کرد.[۵۷] هاشمی در واکنش به محافظهکاران تندروتر مانند محمدتقی مصباح یزدی هشدار میداد که «ازبین رفتن اعتماد مردم، از ایدز خطرناکتر است»[۵۸]
او دو سال پس از اتمام دوران ریاست جمهور خود و در سال ۱۳۷۸ در انتخابات مجلس ششم برای بدست آوردن نمایندگی تهران شرکت کرد. حضور او در مجلس میتوانست باعث شود تا از نگرانی محافظهکاران نسبت به ریاست جمهوری خاتمی کاسته شده و خطوط ایدئولوژیک میان آنان با جبهه دوم خرداد کمرنگتر شود. در این انتخابات او به سختی توانست آخرین نفر پذیرفته شده باشد.[۵۹] علیرغم این پیروزی، هاشمی رفسنجانی قبل از تحلیف به عنوان نماینده از این پست استعفا داد.[۶۰]
اگرچه خاتمی در مقام یک رئیس جمهور، محمد هاشمی (برادر علیاکبر هاشمی رفسنجانی) را به سمت معاونت اجرائی خود منصوب نموده بود،[۶۱] ولی قدرت اکبر هاشمی در این دوره رو به افول بود و هدف حمله تندروهای هر دو جناح قرار داشت.[نیازمند منبع] در جریان قتلهای زنجیرهای، اکبر گنجی در مقاله عالیجناب سرخپوش و عالیجنابان خاکستری به بررسی نقش او در این قتلها پرداخت.[۶۲] غلامحسین کرباسچی، شهردار تهران و یکی از متحدان کلیدی او به زندان محکوم شد.[۶۳] با اینحال علیرغم کاهش چشمگیر قدرت وی، همچنان ریاست مجمع تشخیص نظام را که ارگانی مهم بود برعهده داشت.[۶۴]
سازندگی
دوران سازندگی به دو دوره ریاست جمهوری علیاکبر هاشمی رفسنجانی اطلاق میشود که مشتمل بر دولتهای پنجم و ششم نظام جمهوری اسلامی ایران میباشد که آغاز فعالیت آن ۱۲ مرداد ۱۳۶۸ و پایان فعالیت ۱۲ مرداد ۱۳۷۶ میباشد. اجرای اولین برنامه پنج ساله توسعه اقتصادی بعد از انقلاب در این دولت انجام گرفت. سیاست باز اقتصادی و وضع قوانین ضد انحصار از جمله اقدامات مؤثر وی بوده است. از مهمترین دغدغههای پیش روی این دولت بازسازی کشور بعد از جنگ هشت ساله دشوار بود که ویرانههای زیادی را بر جای گذاشته بود و نیاز بود در اسرع وقت بازسازی شوند. به همین منظور هاشمی در وزارتخانههای اقتصادی دولت از وزیران با گرایش تکنوکراتی بهره جست. همچنین هاشمی تصمیم گرفت سهم بودجهٔ پروژههای عمرانی را به طور چشمگیری نسبت به سایر فعالیتهای دولت بیشتر در نظر بگیرد.
ترور نافرجام اکبر هاشمی رفسنجانی (۱۳۵۸)
ترور نافرجام اکبر هاشمی رفسنجانی، واقعهای بود که در شب ۴ خرداد ۱۳۵۸ روی داد که طی آن اکبر هاشمی رفسنجانی در داخل منزلش مورد اصابت گلوله قرار گرفت و از ناحیهٔ کبد مجروح شد، هرچند به تدبیر همسر وی(عفت مرعشی)، گلولههای شلیک شده آسیب جدی به او وارد نکرد.[۱]
شب ۴ خرداد ۱۳۵۸ دو نفر به درب منزل هاشمی رفسنجانی مراجعه میکنند و اظهار میدارند که ما حامل پیام خصوصی برای آیتالله هاشمی رفسنجانی هستیم. محافظین به آنان اجازه ورود میدهند و پس از نشستن در اتاق و حرکات غیرعادی مراجعهکنندگان، آیتالله هاشمی به قصد آنان آگاه میشود و باآنان درگیر میشود.
عفت مرعشی، همسر اکبر هاشمی رفسنجانی چنین گفتهاست[۲]:
پاسدار ما نیز در حیاط بود کنار حوض. غروب بود و هوا تاریک شده بود. پاسدار از پشت شیشه میبیند که آقای هاشمی با یک نفر دیگر گلاویز شدهاند. من در را که باز کردم و این صحنه را دیدم. رفتم داخل. آن مرد چند بار به صورت آقای هاشمی زده بود و صورت او سیاه شده بود. بعد نفر دوم منافقین با اسلحه وارد اتاق شد. اول فکر کردم که یکی از پاسدارها برای کمک آمده. اما دیدم نه، این آدم غریبه است. پریدم جلو. آقای هاشمی را پرت کردم روی زمین. یادم آمد که منافقین به سر آقای مطهری شلیک کرده بودند. خودم را انداختم روی آقای هاشمی و دستهایم را دور سر او گرفتم. این پدرسوخته نیز هیچ ابا نکرد. دستش را زیر دست من آورد و دو تا تیر پشت سر هم خالی کرد. یک تیر هم زد به دیوار اتاق و از در رفت. احتمال داد که آقای هاشمی کشته شده است. او که رفت، من بلند شدم. دیدم خون از شکم آقای هاشمی بیرون زده. چادری را که برای نماز برداشته بودم، دور بدن آقای هاشمی بستم. فاطمه شروع کرد به جیغ زدن و گریه کردن. گفتم: جیغ نزن، برو ماشین خبر کن. او رفت. خودم هم دویدم داخل کوچه و داد زدم: همسایهها یک ماشین. همسایهها یک ماشین. در حالی که دو تا ماشین در خانه داشتیم، اما راننده نبود که بتواند ماشینها را ببرد. آقایی وارد خانه ما شد، گفت: ماشین آماده است. من اول وحشت داشتم. گفتم نکند این آقا از منافقین باشد. حالم خوب نبود، گفتم: شما منافق نیستید؟ گفت: نه، خانم من همسایهٔ شما هستم. آقای هاشمی را بغل کردیم و گذاشتیم توی ماشین. مهدی هم پرید داخل ماشین. من بدون جوراب و کفش سوار ماشین شدم تا برویم به بیمارستان. رفتیم بیمارستان شهدا. تا ما به بیمارستان برسیم، فاطمه از خانه با بیمارستان تماس گرفته و گفته بود که پدرم تیر خورده، بیمارستان را آماده کنید. در خیابان ما به یک چراغ قرمز طولانی برخوردیم. من سرم را از ماشین بیرون آوردم و به پلیسی که سر چهارراه بود، گفتم: چراغ را سبز کن. آقای هاشمی در این ماشین است. تیر خورده. پلیس سریع چراغ را سبز کرد. رسیدیم دم بیمارستان. دیدیم که منتظرند. همسایه ما، آقای هاشمی را بغل کرد و خودش برد به داخل آسانسور. من هم همراهش رفتم. وارد بخش که شدیم، دیدیم همه چیز آماده است. آقای هاشمی را گذاشتند روی تخت.
این ترور توسط گروه فرقان صورت گرفت و بعدها تروریستهای فرقان دستگیر شدند، قبل از هاشمی رفسنجانی، مرتضی مطهری و تیمسار قرنی در آغاز سال ۱۳۵۸ توسط فرقان ترور شده بودند.[۳][۱]
عکس های مراسم تشییع ایت الله هاشمی رفسنجانی
عکس های حضور افراد مهم در مراسم تشییع ایت الله هاشمی رفسنجانی